-
پره استیجر
شنبه 4 اسفند 1386 23:02
نوستل شدم امروز وقتی استاد جراحی در مبحث برونشکتازی گفت "مخرج مشترک" همه ی اینها Inflammation(التهاب) است. ۳.۵ ساله از ریاضی دورم و مدت هاست فرصت نکردم دنبال یک کتاب ریاضی خوب برم که واسه دل که نه مغزم بخونم! به نیمه ی این دوره ی تحصیلیم رسیدم ۱۶ اسفند شروع بیمارستان(یکی از بهانه های تحمل دوره ی پر استرس امتحان های...
-
قند مکرر لب خندان توست
شنبه 27 بهمن 1386 14:49
لبخند می زنم شادم انرژی زیادی دارم دلم می خواد به همراه بچه ها بپریم از اینور تا اونور جنگل تو این هوای آفتابی٬این جادوی تولدمه فردا ۲۲ ساله می شم(شوخی جدید) به عبارتی دیگه۲۱ به حساب نمیام و می خوام ۲۳ سالگیمو شروع کنم!فردا باید شمع هایی که یه خورده دارن زیاد میشن و شوت کنم تا کلا زنده باشم٬من لبخند می زنم و شادم...
-
سرور آفتابی
سهشنبه 23 بهمن 1386 21:31
آفتاب می تابه و روزی ابری عوض می شه٬سرشار می شی از نور و سرور٬آدمایی در زندگی ما هستن یا ازش عبور می کنن که درست همین طورن آدمایی هم نقش کسوف رو ایفا می کنند(خواسته یا شاید نا خواسته) فاجعه اس که آدمای دسته ی دوم ٬خودشونو دسته ی اول بدونن معمولا دسته ی آفتابی هم نمی دونن که واست چقده نور و آرامش هستند! پی نوشت:نمی...
-
باغ زمستا نی
چهارشنبه 10 بهمن 1386 16:24
سایه ی دوچرخه ای از کنار روحم عبور کرد (دیروز صبح٬دانشگاه) این عکس به علت فاصله ی حدود ۳۰ ثانیه اش با این حس اینجاست.
-
آرمود
پنجشنبه 4 بهمن 1386 12:39
در طول تاتر نقش آرمود٬یک درخت گلابی را بازی خواهد کرد کافیست خشنود و راضی باشد!
-
سوز و برگ
جمعه 21 دی 1386 15:03
خدایا میشه صفحه های این روزا رو تندتر ورق بزنی؟آخه خیلیا اینجا همش سردشونه.
-
دوساله
شنبه 8 دی 1386 09:31
از میان شلوغی های ذهنی امتحان خون و این هوای سرد ابری تار تنها این جمله بر می آید: اینجا و شما را دوست می دارم مانند این دو سال هر چند مدتی زیاد نیست ولی کافیست.
-
خالص
چهارشنبه 5 دی 1386 14:11
جایی که زندگی می کنی٬دوسش داری یا هر جای دیگه که تو ذهنته بدون وجود انسان و آثارش تصور کن... پی نوشت: دوستم برگشته خوشحالم :)
-
تهوع
دوشنبه 12 آذر 1386 20:51
انگار دارم کل زندگیمو بالا می آرم.
-
مونونوکه
پنجشنبه 1 آذر 1386 12:48
یک هفته پر از استرس٬کابوس و ترس از heart failure (همان fail شدن در امتحان قلب ـ خودمان!!) گذشت دو روز بیکارم البته همین ابتدا باران ـ جان (به قول محمد صالح علا ) کمی برنامه ها رو به هم ریخت شایدهم کسی برام نسخه ی پیاده روی پاییزی به تنهایی در باد و باران تجویز کرده بود دسته ی چترو محکم گرفته بودم در حالی که به صلح و...
-
هاول
سهشنبه 15 آبان 1386 15:47
بعد از چند هفته هنوز از این انیمیشن (قلعه متحرک هاول) بیرون نیومدم٬ کار فوق العاده ی هایو میازاکی ( Spirited Away هم کار همین فرده و انیمیشن های عالی دیگه)پر از خلاقیت ٬ فکرای محشر٬ احساسات عجیب و دوس داشتنی و... لینک های مرتبط: + و + پیشنهاد دوستانه:از دستش ندید!
-
بازی ها
جمعه 11 آبان 1386 21:33
مرسی از لطف دکتر توسلی به خاطر دعوت به بازی خودمو معرفی می کنم:نوعی مریم هستم فصل و ماه و رنگ مورد علاقه ام:بهار٬اردیبهشت٬آبی موسیقی مورد علاقه ام:انتخابای زیادی دارم باید ارزش شنیدن داشته باشد و به روحیاتم بخورد! غذای مورد علاقه ام:قورمه سبزی تا ابد! بدترین ضدحالی که خوردم: زندگی در حال حاضر به صورت ضد حال می گذرد...
-
ابر پاییزی
جمعه 27 مهر 1386 12:48
صبح٬ابرهای پاییزی غافلگیرم کردند بعد از دیروز بارانی ابرهایی که با شروع پاییز به شوق دیدنشان از خواب بیدار می شوم دیگر کمتر با سرعت به سویشان و از میان آنها پرواز خواهم کرد کمی ناشیانه خواهد بود ٬ در میانشان با لباسی سفید چون یک بالرین به رقص در می آیم ... عکسای بالا:پاییز پارسال٬دانشگاه
-
روز هشتم
پنجشنبه 19 مهر 1386 19:57
دیروز ظهر با بچه ها از خیابون عبور می کردیم به ماشینی که اون طرف پارک شده بود نزدیک می شدیم یک پسر ـ داون پشت اون توجهم رو جلب کرد خنده ی زیبایی چهرشو پر کرده بود و دست تکو ن می داد از کنارش رد شدم برگشتم و به نگاهم ادامه دادم اون هم همین کارو کرد منم براش دست تکون دادم ٬انگشت اشاره اش رو عمود بر لبانش گذاشت چشم از او...
-
تنها
شنبه 7 مهر 1386 11:59
دلتنگی هایش را با جرعه جرعه غرور و اندوه فرو می خورد. پی نوشت:امروز ۷ مهر٬به فال نیک می گیریم!
-
هفت رنگ
یکشنبه 1 مهر 1386 21:12
هر گاه از کنار آن خانه رد می شوم حس می کنم که کسی به من سلام می کند یاد آن شب می افتم که باد کایتم را بدون فرصت خداحافظی با خود برد به خانه ی همسایه برق نگاه کودکی که قرار بود فردا صبح او را ببیند و من به هفت رنگ در آمده بودم به رنگ کایتم
-
فرشته های کوچولو
شنبه 31 شهریور 1386 22:29
بعد از ظهر خسته از کلاس با دوستم به سمت کتابخونه می رفتیم(هدف تنبیه بود!)یک مامان داشت از دختر کوچولوی کلاس اولیش جلوی مدرسه عکس می گرفت ما جلوی در باز مدرسه ایستادیم و در واقع میخکوب شدیم بعد از نظر دادن در مورد زاویه ی عکس با تردید وارد مدرسه شدیم٬ سورپریز محشری بود بچه های شاد و البته مضطرب اینور و اونور می دویدن...
-
تهی
پنجشنبه 22 شهریور 1386 22:19
در یک لحظه صفر را حس می کنم وقتی خواسته ها و اتفاقات زندگیم دو بردار هم اندازه و در دو جهت مختلف را می سازند.
-
نخل
جمعه 16 شهریور 1386 12:38
امروز سالروز میلاد هوشنگ مرادی کرمانی٬نویسنده ی فوق العاده ی دوست داشتنی با ذهنی بسیار زیباست + + + کتاب نخل ٬داستان نخل: نخل مراد تو آبادی شان٬حسابی پا گرفته بود.بزرگ و بزرگ می شد.تنه اش کلفت می شد و شاخ و برگش زیاد.سبز ـ سبز٬شاداب٬زمستان و تابستان.با سرما و یخبندان اخت شده بود.هرچند خرما نداشت.عجیب بود مردم آبادی...
-
آب بابا
شنبه 10 شهریور 1386 23:17
یه زمانی بی سواد بودم هه! صفحه های اول کتاب کلاس اول آب با با مداد قرمز دلم گرفت کمی!
-
عروسی
سهشنبه 6 شهریور 1386 11:16
همین الان اولین کارت عروسی که فقط اسم خودم پشتشه دریافت کردم حس غریبی دارم از وقتی خداحافظی کرده تمام لحظه های خوش دبیرستان داره تو ذهنم می چرخه فهیمه ی دوست داشتنی جز _ اولین دوستای من وقتی تازه به این شهر اومدیم بود یک دوست دبیرستانی با کلی خوبی و مهربونی و البته خالص! براشون یه عالمه آرزوی خوشبختی دارم
-
نوستل
چهارشنبه 31 مرداد 1386 15:50
بعد از ظهر تابستون٬کاغذ رنگی٬صدای بریدن کاغذ با قیچی قرمز کوچولو٬بوی چسب اوهو٬مداد پاک کنی(تهش پاک کن داره)... یک فوت جانانه و چرخ خاطراته که با چرخیدن فرفره هه می چرخه و پرتت می کنه به دوران شیرین زندگیت
-
قر قره
پنجشنبه 11 مرداد 1386 13:24
صبح پامی شی از خواب بعدش بلــــه احساس گلودرد داری یه شال آبی گل گلی از تو کمد پیدا میکنی می بندی دور گردنت آب نمک درست می کنی میری دستشویی شروع می کنی به قر قره کردن یه دفه متوجه یک سری جاندار در اطرافت می شی با گوشه ی چشم یه نیگا می ندازی می بینی ۱۲ تا قورباغه ی سبز دورت جمع شدن زل زدن بهت تا برمیگردی نگاشون کنی یکی...
-
بارون می یاد جر جر
چهارشنبه 27 تیر 1386 15:39
باران امروز صبح مرا برد به جنگل های استوایی٬از آن باران های تابستانی دلچسب٬خنده ام گرفت و چقدر چند پنجره ی دنج سالنی که به کتابخانه ی بیمارستان منتهی می شود دوست می دارم تمام خستگی ها از تن و جان بیرون می رود امروز نیز رها جلوی همان پنجره بودم که به پارکینگ بیمارستان با ردیفی از درخت های کاج و چند سپیدار زیبا مشرف است...
-
!What a day was yesterday
شنبه 23 تیر 1386 18:20
مرسی برادر به خاطر تمام سنگ هایی که در رودخانه پرت کردیم و از ته دل خندیدیم به خاطر پرتاب های چندتایی ات* (آخرش هم یاد نگرفتم!) به خاطر تمام شادی ها یی که در قلب من می ریزی٬ تمام افکار زیبایت تمام خوبی هایت به خاطر بخش بزرگی از زندگیم که مدیون توام... * :منظورم پرتابیه که چند بار سنگ رو آب می پره!
-
نخود
جمعه 22 تیر 1386 13:06
این بخشی از مکالمه ی من با دوستم در ۳ تیره :(شروع این مکالمات از پارسال ترم ۴ که بهداشت ۲ داشتیم و گلاب به روتون بحث اسهال و اینا توش بود!باید با یه لهجه ی خاص مثل بچه ی رشتی یا یه همچین چیزی خونده شه) من:این ۳ روز که تابستون اومده بچه رو عین بادکنک وصل کردم به درخت اسهال نگیره٬آره ه ه! دوستم:اا تو که گفتی نخود بریزی...
-
خنک وخوب
جمعه 1 تیر 1386 13:33
آسمون ابر خاکستری داره می خواد بارون بباره اونم اولین روز تابستون من دوباره ذوق مرگ می شم عین بالون باد میکنم می رم هوا این ذوقو وصل می کنم به مال ۲ ۳ هفته پیش اون خنکی وسط خرداد نم نمای بارون که با دونه دونه اش که رو صورتم می ریخت قند تو دلم آب می شد بذار بهت بگم اون شب که زهره(که سیاره ی ماه تولدم هم هست) درخشان ـ...
-
لرزه
پنجشنبه 31 خرداد 1386 13:15
لعنتی تر از این جمله می شناسید؟ : خواهش می کنم نمیر!
-
یهو یی
دوشنبه 28 خرداد 1386 13:53
یه وقتایی آدمایی یهو می پرن تو ذهنت اونوقت دلت می گیره شایدم یه بغض که هیچوقت گریه نمیشه بعدشم یه چیز میپره تو دلت تالاپ تولوپیش میکنه.
-
لبخند شیرین کوچولو
سهشنبه 15 خرداد 1386 16:24
مثل همون دختر کوچولو که دنبال یه خانوم دیگه که با مامان اشتباه گرفتتش می دوه بعد وقتی متوجه میشه ـ با اینکه چند ثانیه بیشتر از مامانش دور نشده ـ ترس تمام وجودشو می گیره ولی سریع جای اون غم تو چهره ش با دیدن مامانش که هنوز همونجا (شاید پشت ویترین)ایستاده و بهش اشاره می کنه٬ یه لبخند شیرین می شینه و با تموم وجود می پره...